برداشت از وبلاگ انسان شناسی بلوچ
نکاتی از نقش پنهان زن در گستره پنج قرن تاریخ عشایر بلوچ « از صفویه تاپهلوی »
در جامعه عشایر بلوچ زن به نحو چشم گیری از حقوق مساوی با مرد برخوردار است و به قول معروف: «زن چه در کشت و کشتار و چه در کشت و کشتار و چه در خانه و چه در انجمن با مرد بلوچ همراه است» ( جعفری ، 792 ) .
زن در فرهنگ بلوچ حرمت تابو گونه دارد، بی احترامی به او یک گناه معمولی نیست، که بتوان احیاناً با توبه و استغفار از عواقب آن رهایی یافت، در قاموس مرد بلوچ، بی حرمتی به زن نحسی می آورد، نحوستی که هیچ چیز جلودار تقاص آن نیست، به این دلیل بلوچهای یاغی در ایلغار و شبیخونهایی که به روستاها و طوایف مختلف داشتند، هر نوع ظلم و ستم و کشت و کشتاری را جایز میدانستند ولی در مرام آنها حمله به زن قدغن بود. این ممنوعیت یک ریشه اعتقادی داشت، کسی جرأت نمی کرد به زن حمله کند، از ترس اینکه مبادا یک دست غیبی انتقام زن را از او بگیرد.
زن همچنین در یکی از معتبرترین پیمانهای بلوچ یعنی «میار» (1) پایگاه ویژهای دارد، حتی حجاب اوجان پناه بی پناهان می باشد، کسی که میخواهد برای رهایی از ستم شخصی خود را پناه شخص زورمندی قرار دهد کافی است به او بگوید: من «میار» چادر زنت هستم، دیگر آن شخص تا پای جان از او حمایت خواهد کرد.
با این حال در پارهای از قانونمندیهای درون ایلی حقوق زن نادیده گرفته می شود، مثلا در خون بست بهطوری که بعد خواهیم گفت، زن بی آنکه گناهی داشته باشد محکوم است وقتی مردی از طایفهای بنا بههر عللی فردی از طایفهی دیگر را به قتل میرساند، با ارتکاب این دو جنایت بین دو طایفه اختلاف میاندازد. برای رفع خصومت و پیش گیری از انتقام گیری و خون ریزیهای ممتد، زن وجهالمصالحه قرار میگیرد و به عنوان بخشی از خون بهای مقتول مثل یک گروگان به خانهی شوهری از طایفهی متخاصم می رود، در آن خانه عمری به تاوان جنایتی که دیگری مرتکب شده است سرکوفت میخورد و شکنجه می شود، و حال آنکه مرد تقریباً عقوبتی نمیبیند وتنبیه او تنها همان ننگی است که برایش باقی می ماند، ننگ به خون بست رفتن خواهر یا دختری از طایفه اش به سبب خونی که او ریخته است. زن اما در صحنه سیاست نردبان ترقی مرد است، بعد خواهیم گفت که بزرگان بلوچ بزرگی را بیشتر از قبل زن یا مادر خود دارند.
بنابر آنچه در حماسهها و تاریخ شفاهی بلوچ مشهود است، مصالح جامعه ارزشهای اخلاقی بلوچ را نسبت به زن تعیین میکند، حماسههای بلوچ پر است از سرنوشت زنان گمنامی که تاریخ ساز واقعی بلوچ بودهاند، در هر بخش جای پای زن دیده می شود، آن چنان که گویی زنان سرنوشت بلوچ را قلم زدهاند.
حماسهها زاییدهی قانونمندیهای درون ایلی هستند که نهادهای عشایری ضامن اجرای آن میباشند، قانونمندی این نهادها یک جا بنا به مصلحت طایفه و ایل حقی را به زن میدهد و در جای دیگر بنا بههمین مصلحت حقی را از او سلب میکند. لذا برای شناخت پایگاه اجتماعی و سیاسی زن بلوچ مطالعه حماسهها و قانونمندی نهادهای عشایر ضرورت دارد. تحقیق حاضر بررسی مجملی از این دیدگاه است که تفصیل آن بهزمانی و تحقیقی بایسته تر نیاز دارد.
الف: نگاهی به معروفترین حماسههای بلوچ در رابطه با زن:
1- چاکروگوهرام: همایون شاه
دومین پادشاه سلسله گورکانیان هند از شیر شاه سوری سر سلسله دودمان افاغنه شکست میخورد از شاه طهماسب صفوی برای بازگرداندن تاج و تختش کمک میخواهد، شاه به حاکم سیستان دستور میدهد به کمک طوایف بلوچ لشکری فراهم نموده او را در این هدف کمک کنند. معروفترین طوایف بلوچ در این زمان رند ولاشار بودند. رئیس رندها میر چاکر و رئیس لاشاریها میر گواهرم بود این دو طایفه در جنگی که بههمین منظور با پادشاه هند در میگیرد شرکت میکنند، خواهر بزرگ میر چاکر خان بنام بادطری( بدری) که زن شجاع و شمشیر زن ماهری بوده است موفق می شود پادشاه دهلی را دستگیر کند و به همایون شاه تحویل دهد، به پاس این خدمات است که همایون شاه پس از جلوس مجدد بر تخت و تاج، سرزمینهای وسیعی از مناطق سند، بلوچستان و پنجاب را به سران دو طایفه رند ولاشاری میبخشد. طوایف رند و لاشاری سالها در کمال صلح و صفا کنار هم و در جوار سایر طوایف به زندگی دامداری خود مشغول بودهاند تا اینکه: بیوه زن دامدار و ثروتمندی به نام گوهر، که در منطقه لاشاری و در همسایگی سرکرده آنها میر گواهرام خان میزیسته است. ، تقاضای ازدواج میر گواهرام خان را رد می کند و به چاکر خان که او نیز خواستگارش بود پناه می برد (مسعودیه، ص 10 ، ورث ، ص XXII)
این امر موجب آزردگی میرگواهرام از چاکر شدکه یک سلسله مسایل دیگر آنرا تشدید کرد و بالاخره دو طایفهی دوست و برادر مقابل یکدیگر صف کشیدند، سی سال با هم جنگیدید تا بساط یکدیگر را از هم پاشیدند.
2- حماسه میر قنبر:
یکی از معروفترین و محبوبترین قهرمانان بلوچستان که شعر او بر سر زبان بلوچها است و نامش را عزیز می دارند میر قنبر است (برقعی، ص 10) وقتی روستایش توسط مهراب خان نارویی مورد حمله قرار گرفت و جمعی از زنان و دختران روستا به اسارت برده شدند، مردم برای نجات اسرا از وی استمداد نمودند، او با آنکه تازه ازدواج کرده بود، همسر خود را طلاق داد و به تشویق مادرش با جمعی ازجوانان به تعقیب مهراب پرداخت، با او جنگید تا به قتل رسید اما قبل از مرگ موفق به نجات اسرا شد.
نکته مهم تشویق مادر قنبر است که به او می گوید: «تو ای پسرم، هر گاه به این جنگ تن در ندهی شیر من حلال تو نخواهد بود و مادرت علف هرزهای بیش پرورش نداده است. ولی اگر مردانه بجنگی و شهید شوی، من لباس عروسی به تن خواهم کرد و با وجود کهولت سن همانند نو عروسی برای تو جشن خواهم گرفت، ای پسرم تو روزی خواهی مرد، اما چه سعادتی بهتر از این که درراه آزادی خلق اسیر در چنگال غارتگران شهید شوی ( مسعودیه ، ص 10 ) .
حماسه دادشاه:
علیخان پسر نقدی خان نوه بانوگراناز دختر سردار خان شیرانی بود که ایوب خان عموزاده خود را به سبب اینکه گرایش بیشتری به لاشاری ها نشان میداد، باصلاح دید سعید خان شیرانی به قتل رسانید، کمال پدر دادشاه که رئیس طایفهی خود و ا زطرفداران ایوب و پدرش خان شیرانی بود از این موضوع رنجیده خاطر شد، دادشاه نیز به تبع پدر گرایش بیشتری به ایوب خان داشت لذا پیشنهاد خواهر ایوب خان را برای گرفتن انتقام پذیرفت. امابا تاثیر پذیری از باوری که بلوچ نسبت به حرمت خان و سردار طایفه دارد، حاضر به کشتن علیخان نشد، از طرفی عبد النبی «کوتوال» علیخان، دادشاه و پدرش را تحت فشار گذاشت تا مالیات کوه سفید که تاکنون به اسلام خان و پسرش ایوب خان می پرداختند به علیخان بپردازند، دادشاه به عذر اینکه تفنگدار خان است و باید از پرداخت مالیات معاف باشد از دستور عبدالنبی سرپیچی کرد. عبدالنبی برای تنبیه دادشاه تصمیم گرفت از وی هتک حرمت کند ، لذا لالک پسر عموی دادشاه را تحریک کرد که شبانگاه خود را به خوابگاه دادشاه نزدیک نموده وانمود سازد که با همسر او رابطه دارد، دادشاه در این صحنه سازی فریب خورده، نخست همسر بیگناه خود را به گمان خیانت به قتل رسانیده و لالک را که از ترس انتقام به شیخ نشینهای خلیج فرار کرده بود تا مسقط تعقیب و او را هم به قتل رسانید، سپس برای فرار از صدمه عبدالنبی و عقوبت علیخان در کوه سفید پناه گرفت، کوه سفید دنباله رشته کوههای جبال بارز است که از کرمان تا مرز پاکستان امتداد دارد، و چون دیواری بین بنت و فنوج حایل است، دادشاه در طول مبارزات خود با استفاده از این سنگر طبیعی گاه به فنوج و زمانی به روستاهای اطراف بنت حمله میکرد و به طرفداران عبدالنبی و علیخان ضربه وارد میساخت، تا اینکه تصادفاً چند آمریکایی را که از کارمندان اصل چهار بودند در تنگ سرحد به قتل رسانید، این حادثه موجب شد که رژیم پهلوی نیروی نظامی و خوانین محلی را برای سرکوب دادشاه تحت فشار قرار دهد.
دادشاه «میار» مهیم خان سردار طایفهی لاشاری بود که با شیرانیها مخالفت داشت، مهیم خان وقتی تحت فشار رژیم قرار گرفت، بالاخره حاضر شد بر خلاف سنت بلوچ «میار» خود را بشکند و برای تسلیم نمودن دادشاه با او وارد مذاکره شود، اما در صحنهی مذاکره اتفاقات غیر منتظرهای پیش آمد که به درگیری طرفین منجر شد، در این درگیری دادشاه و برادرش، مهیم خان و 7 نفر از همراهانش کشته شدند.
به این ترتیب دادشاه بعد از 14 سال مقاومت بهدست تنها حامی و پشتیبان خود مهیم خان به قتل رسید ولی هنوز پس از گذشت سالها شخصیت دادشاه و انگیزه یاغیگری او در پردهی ابهام باقی مانده است، گروهی او را حامی ضعفا و طرفدار ستمدیدگان میدانند و برخی وی را یاغی و متجاوزی میخوانند که مخالفین خود را با بیرحمی سرکوب میکرد و حربهی خانی بود علیه خان دیگر، با این حال دادشاه تنها فریادی بود از حلقوم طبقه ستمکش بلوچ و بر خلاف دیگر قهرمانان حماسی این قوم خان و میرزاده نبود شاید نقطهی ابهامی که بر قهرمان بودنش سایه افکنده ناشی از همین پایگاه اجتماعی او باشد ( جانب اللهی ، 1381، ص ).
قانونمندی درون ایلی بلوچ در رابطه با زن
1- نقش زن در ممانعت از تهاجمات قبیله ای: درعرف عشایربلوچ جسارت به حجاب و حریم زن از جانب هر کس که بود بخشیده نمیشد و مجرم مهدورالدم بود، اگر روسری زنی را بر میداشتند در حکم قتل او بود. حتی اگر کسی سهواً مرتکب چنین عملی می شد، قابل بخشش نبود، معمرین موردی را شاهد می آورند که در زمان علیخان سربندی سیستان اتفاق افتاده است. یک روز در سکوهه وقتی پسر سردار شاهقلی خان یکی از بزرگان طایفه سربندی به سرچشمه رفت که اسب خود را آب بدهد، بی آنکه متوجه باشد، اسب روی چادر دختری پا گذاشت و چادر از سر دختر افتاد، وی موضوع را با پدر خود میر غلامعلی خان در میان گذاشت و او به علیخان رئیس طایفه شکایت کرد، علیخان نخست به شاهقلی خان حکم کرد که پسر خود را به علت هتک حرمت دختر بکشد ولی با میانجی گری ریش سفیدان رضایت داد که آن دختر را به عقد پسر مجرم در آورند.
حتی غارتگران حریم زن را محترم می شمردند و در تهاجمات و غارتگریهای خود به خانه و چادر محل سکونت زن حمله نمیکردند، به داخل چادر یا حیاط تیر نمیانداختند که مبادا زنی یا دختری کشته شود، این گروه حتی اگر با طایفهی مورد حمله خود دشمنی و خصومت هم داشتند موقع حمله به روستا "هلک" (3) و "خیل"(4) آنها زنی بر سر راه می نشست و به اصطلاح «میار چادر» میکرد ( یعنی می نشست و چادر خود را بر سر آنها می گسترانید) از حمله خودداری میکردند در اختلافات طایفهای نیز اگر زنی به عذر خواهی میآمد، گناه دشمن بخشیده میشد. مرد با استفاده از امتیازات زن، ذخیرهی خانواده را به طلا و نقره تبدیل میکرد و به زن میداد و او بهعنوان زینت بر سر و لباس خود میآویخت هر وقت طایفه غارت می شد، آنها را سالم از معرکه به در میبرد و در کالبد بی روح و رمق هزیمتیان جانی تازه میدمید. و گاه زن اسناد و مدارک گرانبها را به این طریق از گزند حوادث نجات میداد، چنانکه در زمان ناصرالدین شاه وقتی میر مبارز رئیس طایفهی کلانتری سیستان به سبب مخالفتی که با تاج محمد خان سربندی داشت مورد حمله قرار میگیرد و با پنجهزار سوار به بنحار محل اقامت او حمله میشود و اموال کلانتر را به تاراج میبرند، چهار همسر او که میدانستند زنان مورد بازرسی بدنی قرار نمیگیرند، جواهرات خود را بر میدارند و فرار میکنند، فقط یک زن بنام بی بی سازن به جای جواهرات اسناد را در زیر چادر خود مخفی و فرار میکند داوری ، ش. 5و6 ) .
2- قول و سوگند : بلوچ در دو چیز شهره است : قول بلوچیو سوگند زن طلاق
الف- قول بلوچی : بلوچ اگر قول بدهد بههر قیمتی باشد بدان عمل میکند قصهی جارود و شیخ مرید معروف است، اولی قول داد هر کس به ریش من دست بزند او را میکشم و دومی قول بلوچی داد که صبح پنج شنبه بعد از نماز فجر هر کس هر چه از من بخواهد به او میبخشم. جارود سر تنها کودک خود را به علت اینکه به محاسنش دست زد از تن جدا کرد و شیخ مرید نا مزد خود را به چاکرخان بخشید (مسعودیه ص 17 و ورث : xxiii)